روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

برای دخترم روشا

هـَی وایِ من ...

زندگی مامانی! دخترک ناز من !یه مدته وقتی کار اشتباهی میکنی یا خربکاری میکنی میگه هَی وای من ! ازبس که مامانی بفرمایید شام نگاه میکنه شما هم خیلی چیزارو ازش یاد گرفتی یادمه اولا که برنامه پخش میشد و وقتی نوشیدنی میخوردن میگفتن به سلامتی!!! شما هم یاد گرفته بودی لیوانتو به لیوان من یا پدر بزنی بگی به سلامتی !   یا میگی منم از این نوشیدنیا میخوام یا میگی غذای اصلی میخوام و ... پنج شنبه مهمون داشتیم و شب قبلش زنگ زدیم به خاله تینا تولدشو تبریک بگیم ،شما یه دفعه گوشی رو از دست پدر گرفتی و به خاله گفتی تولدت مبارک بعد به من گفتی کیک تولد میخوام از همونا که ماشین بود با باباجون گرفتیم... قرارشد پدر برات...
25 دی 1390

دوتا شاخه گل...

گل قشنگ ما! گلدونه من دوباره میخوام  از قشنگیات واز شیرین زبونیات بگم ،از این همه فهمت بگم که منم به فکر وا می داره که آیا منم اینطوری بودم واین حرفارو میزدم ولی فکر نمیکنم به باهوشی شما بوده باشم... این دیگه به همه ثابت شده بچه های این دوره خیلی با ما فرق دارند و من عاشق این تفاوتت هستم... چند روز پیش با هم داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم که آقاهه برای نامزدش یه عالمه گل خرید و براش آورد تا گلارو دیدی گفتی اوووووو...چقدر گل ...تاشکی برای منم گل بیاره...گفتم برای شما هم گل میارن مامانی ...شما گل دوست داری،گفتی بله... پدر که تلفن کردخونه بهش گفتم چی گفتی پدر هم کلی خندید و قربون ...
17 دی 1390

31ماهگی

هدیه ی الهی من ! مامانی من امروز شما وارد 31 اُمین ماه زندگیت شدی مبارک باشه عزیزم نمیدونی چقدر از با تو بودن خوشحالم و به خودم میبالم که شمارو توی زندگیم دارم یه وقتایی که با خاله تینا حرف میزنیم میگیم اون موقع ها که شما و آنیتارو نداشتیم چیکار میکردیم الان تمام لحظهامون با شماها پر میشه و چه لحظه های شیرینیه... یه موقعهایی اصلا" نمیفهم چه جوری زمان میگذره ،و همه چی زندگی ما به وجو دنازنینت ختم میشه، فردا وارد سال 2012میلادی میشیم شما 2009/7/1 به دنیا اومدی و چه زود شد 2012 2012 که پراز شایعات ترسناک و غیر واقعیه!!! هم نگرانم هم نیستم قبلا" وقتی به آینده فکر میکردیم یه حسی خوبی داشتم ولی الان میدونم که هیچی در آینده غیر م...
10 دی 1390

خدایا به ما هم برف بده...

نازگلکم! مامانی من میدونی که ما شبا کلی داستان داریم موقع خوابوندن شما قبل از خواب که حتما" مسواک میزنی والان ٢ شبِ که نمیذاری من برات مسواک بزنم و خودت دندونات رو مسواک میزنی و من با هزار دوزو کلک مسواک میشم و به جای مسواک باهات حرف میزنم تا بتونم اون مروارید خوشگلا رو تمیز کنم بعد هم جیش و پوشک و میریم توی تخت ...چراغها که خاموش میشه سوالهای روشا هم شروع میشه که: الان خورشید کجا رفته؟ چرا رفته پشت کوه؟ چرا روزها  خورشید میاد وشبها ماه میاد تو اسمون ؟چرا پدر خروپف میکنه ؟و..... وقتی سوالها تموم میشه به من میگی خیلی بامزه ای و واسه خودت میخندی منم که میخندم میگی شما خیلی مهربونی ... بعد میریم سرا...
6 دی 1390

یلدای سال 90

عشق مامانی روشا جان! چهارشنبه صبح که از خواب بیدار شدی آبریزش بینی داشتی زنگ زدم از دکترت نوبت گرفتم و با هم رفتیم پیشش معاینه ات کرد و برات دارو داد و گفت هوا خیلی آلوده است تا اونجایی که میتونید بیرون نیاین! ما شب خونه خاله سایه دعوتیم و همه اونجا شب  یلدا رو جشن میگیریم ،عزیز اینا هم هستند ! امسال بدون دایی شب یلداداریم و نمیدونی چه غمی توی صورتِ مادر جونه و چقدر میخواد ظاهر سازی کنه ! ساعت ٧ اونجا بودیم خاله طبق معمول با اون دستپخت جادوییش غذاهای خوشمزه درست کرده بود و حسابی پر خوری کردیم وقتی غذا خورده شد خاله یه سفره روی زمین پهن کرد  همه جور تنقلات و میوه ای توی سفره اش  گذا...
2 دی 1390
1